زیبایی از دیدگاه علمی و فلسفی (8)
1 نظاره ی ابتدایی و سطحی مقصود از کلمه ی ابتدایی، آن نیست که تماشا کننده برای اولین بار یک زیبایی را مورد نظاره قرار داده است، بلکه مقصود ارتباط قطب درون ذاتی (ذوق، شهود، احساس) با نمود برون ذاتی است، بدون توجه به چگونگی فعالیّت آن قطب ذاتی و چگونگی ابعاد و سطوح نمود زیبایی و حقایق پشت پرده ی آن. در گذشته گفتیم که زیبایی با این نظاره نه با نظر به قطب ذاتی که عبارت است از «ذوق، شهود، احساس، و تأثر خوشایند و انبساط روانی» قضیه ای است که قابل تحلیل به موضوع و محمول و رابطه و امور متعلق به آن ها باشد، و نه با نظر به قطب برون ذاتی که شبیه به این است که در جایی نشسته است که نسیم لطیف بر او می وزد و او از آن نسیم احاس خوشی می کند، یا در برابر جنازه ای قرار گرفته است که جنایتکاری آن را با وضع فجیعی کشته است. در این گونه ارتباط، ذات در برابر برون ذات تقریباً مانند آیینه در برابر یک نمود قرار گرفته است. اگر ما بخواهیم این نظاره بر زیبایی را تعریف کنیم، باید فقط یک بعد از ذات را که مانند آیینه نمودی از برون ذات را نشان می دهد و
تأثری را که در نتیجه ی انعکاس نمود زیبا دارد، تعریف کنیم، لذا چون و چرا در توصیف این ارتباط هیچ موردی ندارد.
2 نظاره ی ابتدایی با قدرت بر طرح چون و چرا و تفسیر و تحلیل دو قطب ذاتی و برون ذاتی زیبایی. در این نظاره، قطب ذاتیِ نظاره کننده می تواند یک به یک واحدهای زیبایی و مسائل مربوط به کیفیت هایی که آن ها را زیبا نموده است و هم چنین درباره ی مسائل مربوط به ذوق، شهود، احساس که دریافت کننده ی زیبایی است، تحلیل و بررسی نماید، ولی از این تحلیل و بررسی خودداری می نماید و مانند مردم کاملاً عامی با زیبایی ارتباط برقرار می کند. البته این نکته را در نظر داریم که این گونه نظاره کنندگان معمولاً به نظاره ی بسیط و ابتدایی در زیبایی قناعت نمی کنند، یعنی نمی توانند از فعالیّت اندیشه درباره ی عوامل قطب ذاتی و قطب برون ذاتی در موقع ارتباط با زیبایی ها مقاومت کامل نموده و از تفسیر و تحلیل و بررسی خود داری نمایند، ولی تجزیه ی نظاره از اندیشه تقریباً امکان ناپذیر می باشد. مخصوصاً اگر ارتباط قطب درون ذاتی با برون ذاتی از حیث زمان به طول بینجامد، زیبایی برای این دو نوع نظاره جنبه ی پرده ای ندارد.
این دو نوع نظاره در برقرار کردن ارتباط با خود محسوسات نیز وجود دارد:
نوع یکم نظاره ی بسیط بر اشکال و سطوح ابتدایی محسوسات است که عموم مردم به جهت باز بودن و فعالیّت حواس طبیعی شان می نگرند و می شنوند و لمس می کنند و می چشند و می بویند و هیچ گونه توجهی به آن ندارند که چه مسائل گوناگون و فراوانی در آن اشکال و سطوح وجود دارد. این یک ارتباط بسیط و محض در تماس طبیعی با محسوسات است.
نوع دوم نظاره ی بسیط بر اشکال و سطوح ابتداییِ محسوسات است با قدرت ناظر بر طرح چون و چرا و تفسیر و تحلیل درباره ی آن چه که ارتباط حسی با آن ها بر قرار نموده است، ولی چنان که در نوع دوم نظاره ی بسیط ابتدایی بر زیبایی گفتیم، از طرح چون و چرا و تفسیر و تحلیل خود داری می نماید و مانند مردمانی که با هیچ سابقه ی معلوماتی و شرایط ذهنی با محسوسات ارتباط برقرار می نمایند، عمل می کنند. این دو نوع ارتباط درباره ی عوامل لذت هم وجود دارد:
ارتباط یکم دریافت لذت شخصی از اثر طبیعیِ یک موضوع و یا رویدادی است که به آن نایل شده اند، مانند دریافت لذت کسانی که یک رفتار عادلانه به سود آنان تمام شده است و هیچ توجهی به آن ندارند که لذتی مافوق سود شخصی در بروز آن رفتار وجود دارد که عامل آن عبارت است از به وجود آمدن عدالت در فرد یا گروهی از آن جامعه که مستند بر فرهنگ و سیاست و اخلاق و مذهب آن جامعه می باشد.
ارتباط دوم دریافت لذت محسوس و طبیعی است با قدرت به دریافت عوامل عالی و با ارزش آن لذت که در مثال مذکور، عدالت فرض شده است، ولی توجهی به آن عوامل عالی نمی شود. با این حال چنان که در دو نوع نظاره بر زیبایی متذکر شدیم تجرید ارتباط با موضوع عینی از همه ی محتویات قطب درون ذاتی تقریباً امکان ناپذیر می باشد، مخصوصاً اگر ارتباط دوقطب ذاتی و برون ذاتی بینجامد.
3 نظاره ی داوری در آن هنگام که یک زیبا شناس به داوری درباره ی واحدهای یک مجموعه ی زیبا با واحدهای مجموعه ی دیگر یا درباره ی مجموعه ای با مجموعه ای دیگر از زیبایی می پردازد، درست است که سر و کارش با زیبایی و با واحدها یا مجموعه های زیبا در حال ارتباط است، ولی این یک نظاره ی بسیط که فقط ذوق و شهود و یا احساس را به وجود آورده باشد، نیست، بلکه همزمان با آن ارتباط بسیط، رشته های متنوعی از اندیشه های منطقی برای مقایسه و تطبیق و ترجیح در ذهن او به کار می افتد که حتی گاهی به طور مستقیم از قضایای ریاضی نیز برخوردار می شود، مانند این که در یک اثر هنری، شکل و نمود زیبا از نظم هندسی دقیق هم برخوردار باشد. مثلاً در آن اثر یک دایره ی حقیقی به کار رفته است، در صورتی که در اثر هنری دیگری که یکی از واحدهایش به شکل دایره است، آن دقت برای ترسیم دایره ی حقیقی به کار نرفته است.
4 نظاره با احساس ثانوی کسانی که در زندگی از نوعی تأثرات ثابت، عنصری فعال در شخصیّت خود به وجود آورده اند، آن عنصر در ارتباط آنان با زیبایی ها دخالت می کند. مثلاً کسانی که درباره ی پدیده ی حیات و جهان هستی که در آن زندگی می کنند، برداشت کاملاً عالی و باشکوه داشته باشند، مسلم است که آنان زیبایی ها را بیش تر با احساس ناشی از این برداشت نظاره خواهند کرد، در صورتی که کسانی که درباره ی پدیده ی حیات و جهان هستی برداشت ابهام انگیز و تاریک داشته باشند، درک آنان درباره ی زیبایی ها نیز که به وسیله ی بُعدی از ابعاد حیات در جزئی از جهان هستی دریافت می شود، ابهام انگیز و تاریک خواهد بود. این گونه احساس های ثانوی در مسائل فلسفی نیز به وجود می آید. کسی که جهان را یک واقعیّت شایسته ی هستی تلقی می کند، بدون تردید در هر چه بنگرد، به عنوان جزئی از واقعیّت شایسته خواهد بود، و بالعکس نیز ممکن است.
5 نظاره ی گذران از زیبایی به کمال ما در توضیح و توصیف زیبایی، این عبارت را بیان کردیم که: «زیبایی عبارت است از پرده ای نگارین و شفاف که بر روی کمال کشیده شده است و کمال عبارت است از قرار گرفتن موضوع در مجرای بایستگی ها و شایستگی های خود.»
مسلماً این گونه نظاره بر زیبایی ها از عهده ی قطب ذاتی مردم عامی بر نمی آید و شما هرگز در تاریخ ندیده اید و پس از این هم نخواهید دید که یک ماهیگیر ساده در کنار نهر زیبا بنشیند و با این دریافت که:
بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین
کاین اشارت زجهان گذران ما را بس
یا: * * *
هر نفس نو می شود دنیا و ما
بی خبر از نو شدن اندر بقا
عمر هم چون جوی نو نو می رسد
مستمری می نماید در جسد
شاخ آتش را بجنبانی به ساز
در نظر آتش نماید بس دراز
این درازی مدت از تیزی صنع
می نماید سرعت انگیزی صنع
در دریایی از احساس زیبایی نمود و عظمت آرمان معقول که در محتوای ابیات مذکور وجود دارد، حقیقتی را در ماورای سطح نهر روان احساس کند و خود را بسازد و برخیزد.
هم چنین، هیچ چوپانی را نخواهید دید که در شب مهتاب در قله های کوهساران، زمزمه ی هستی را بشنود و زیبایی و شکوه و جلال هستی را نظاره کند و عظمت هر دو قطب درون ذاتی و برون ذاتی را که با آن ارتباط برقرار کرده است دریابد، و هیچ علف چین را نخواهید دید که عمر خود را در چیدن علف های کنار چشمه سارهای زیبا و خوش جریان سپری کرده است، محمد بن طرخان فارابی شود که تفکرات عالی جهان بینی و علمیِ خود را در هنگام گردش یا نشستن در آن مناظر به وجود آورده است. یا قلم به دست بگیرد و کتاب بینوایان ویکتور هوگو را بنویسد. حتی بالاتر از این، ممکن است آن کیهان شناس که آشنایی با ماه و آفتاب و فضای لاجوردین با آن ستارگان بی شمارش برای او مانند آشناییِ او با اثاثیه ی خانه اش می باشد، از این احساس محروم باشد که:
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
یادم از کِشته ی خویش آمد و هنگام درو
«حافظ »
چیست این خیمه که گویی پر گهر دریاستی
با هزاران شمع در پنگانی از میناستی
آسیایی راست است این، کابش از بیرون اوست
من شنیدستم به تحقیق این سخن از راستی
«ناصر خسرو»
آن گاه با این احساس هدف جویی، بدون پروا و با کمال صراحت بگوید:
عقل اشارت نفس دانا را همی ایدون کند
کاین همانا ساخته کرده زبهر ماستی
روزگار و چرخ و انجم سربه سر بازیستی
گرنه این روز درازِ دهر را فرداستی
«ناصر خسرو»
بعضی از مردم معمولی و متفکرانی که کارشان فقط تکیه بر احساسات و تفکرات همان مردم است و نمی خواهند در پیوستگیِ زنجیریِ نمودهای زیبایی محدود و محسوس با حقایق و زیبایی های والا بیندیشند، نمی پذیرند که:
هم چو اعرابی که آب از چَه کشید
آب حیوان از رخ یوسف چشید
بهر فرجه شد یکی تا گلسِتان
فرجه ی او شد جمال باغبان
رفت موسی کاتشی آرد به دست
آتشی دید او که از آتش برست
«مولوی »
ممکن است گفته شود: شما با کدامین دلیل منطقی، ما را از محسوس عینی، بریده و رهسپار پشت پرده ی آن می کنید؟ بگذارید ما همان ارتباط طبیعی را که با اشیاء برقرار می کنیم، و ما را در شناخت زندگی طبیعی و جهانی که در آن زندگی می کنیم کمک می کند، داشته باشیم. می گوییم: بلی، این طور که شما پیشنهاد می کنید می توان زندگی کرد و حتی با پست تر از آن ارتباط طبیعی هم می توان به زندگی ادامه داد، ولی فراموش نشود که شما با این پیشنهادتان ضمناً به انسان ها تلقین می کنید که حقایق و استعدادهای شما همین قیافه ی نیمرخ بسیار سطحی است. حال، در مقابل این پیشنهادهای راکد کننده ی انسان ها، عبارات زیر را دقیقاً مطالعه فرمایید:
«کمال مطلوب فیزیکدان، شناسایی جهان خارجیِ حقیقی است. با این همه، یگانه وسایل کاوش او یعنی اندازه گیری هایش، هرگز درباره ی خود جهان حقیقی چیزی به او نمی آموزند. اندازه ها برای او چیزی جز پیام های کم و بیش نامطمئن نیستند، یا به تعبیر هلمهولتز جز علاماتی نیستند که جهان حقیقی به او مخابره می کنند و سپس او به همان طریقی که زبان شناس بخواهد به نتیجه ای برسد، باید این را چون اصلی بپذیرد که سند مورد مطالعه معنایی در بر دارد. همین طور فیزیک دان باید این فکر را مبدأ بگیرد که جهان حقیقی از قوانینی پیروی می کند که به فهم ما در نمی آیند، حتی اگر برای او لازم باشد از این امید دست بشوید که آن قوانین را به وجه تام دریابد یا حتی ماهیت آن قوانین را با یقینی مطلق از همان اول معین کند...»(27)
این عبارت از مشهورترین فیزیک دان قرن اخیر (ماکس پلانک)است، با کمال صراحت این مطلب را روشن می سازد که هیچ پدیده ای در جهان عینی وجود ندارد، مگر این که از یک واقعیّت پشت پرده ای اطلاع می دهد. نهایت امر، واقعیّت پشت پرده ی زیبایی های طبیعت، حقایق و قوانین بنیادینی است که حواس ما به طور مستقیم با آن ها ارتباط برقرار نمی کند و همان تعقل والا که آدمیان را با سراغ نظمی عالی که در طبیعت گرفته و آنان را برای کشف و فهم آن به تکاپو می اندازد، آن چه را که به وسیله ی حواس و آزمایشگاه ها در می یابد، برای تفسیر پدیده ها و حقایق طبیعت کافی و رسا نمی داند و آن ها را مانند خطوطی تلقی می کند که حقایقی غیر از خود را برای ناظران اثبات می کنند. یک نمود هنری، نشان دهنده ی محتویات مغزی و روانی هنرمند است که انعکاسی از واقعیّت های جهان هستی در دو قلمرو انسان و طبیعت و یا فعالیّتی است که روی آن واقعیّت ها انجام گرفته است. یعنی اعم از این که آن واقعیّت ها «آن چنان که هستند» یا «آن چنان که باید و شاید» در آن اثر هنری منعکس می شوند.
عباراتی که از ماکس پلانک نقل کردیم، مطالبی نیست که منحصر به طرز تفکرات ایشان بوده باشد، بلکه هر انسان ژرف نگر هنگامی که در واحدهای عمومی که برای تفسیر پدیده ها و حقایق عمیقاً نه به تحقیق و تحلیل می پردازد، آگاهانه یا ناآگاه با ذهنیِ محض بودن آن ها روبه رو می شود و اعتراف می کند که آن واحدهای عمومی، از عینیت واقعی برخوردار نیستند.
نمونه هایی از واحدهای عمومی (هیولا، حرکت، ماده، علیت)
1 هیولا که ارسطو آن را به عنوان مادة المواد به میان کشیده است و عده ی زیادی از متفکران هم به نفی و انکار آن برخاسته اند، اگر شما خواهید برای دیدار این هیولا به عنوان یک واقعیّت با قطع نظر از ذهن و تعقل خود بروید، قطعاً با محرومیت از این دیدار به همان جا که بوده اید، برگشت خواهید کرد.2 برویم به سراغ حرکت که در جوهر و ذات اشیاء است. آیا این حرکت یک حقیقت کلی است؟ یقیناً چنین نیست، زیرا حرکت با مفهوم کلی اش، ساخته شده ی ذهن انسان است و هیچ متفکر و هیچ مکتبی نمی پذیرد که کلی در جهان برون ذاتی عینیت داشته باشد، و اگر این حرکت واقعیّت عینی دارد، این سؤال پیش می آید که کدامین حرکت؟ زیرا عینیت و واقعیّت حرکت در مواد عینی با اجزاء و شرایط و عوامل محیط و مؤثر بر موضوعی که در حرکت است مشخص می شود. در نتیجه، هر ماده ای به شماره ی موقعیّت های مخصوص به اجزاء و شرایط و عوامل محیط و مؤثردر موضوع، می تواند دارای حرکت های مشخص بوده باشد. حال، می رسیم به این سؤال که کدام یک از حرکات، معلول آن موقعیّت های جاریه در ذات ماده است؟ این سؤال هیچ پاسخی جز این ندارد که: «هیچ یک از آن ها» ممکن است بعضی از مغزهای سادگی طلب، خود را با این جمله که «آن چه در ذات اشیاء استعداد حرکت است، نه حرکت کلی و نه حرکت مشخص عینی» قانع بسازند، ولی با نظر به این کلمه ی «استعداد» نیز یکی ازآن واحدهای عمومی است که گاهی هم با کلمه ی «بالقوه» و «قابلیت» تعبیر می شود، نمی تواند مسأله ی حرکت در اشیاء را حل و فصل کند، زیرا آن چه
که موجود بالفعل است، حقیقتی است تحقق یافته و آن چه که پس از این به تحقق خواهد پیوست، بصورت یک موجود بالفعل در خواهد آمد و این که موجود بالفعل می تواند پذیرنده ی موجودیت بعدی شود، یک مفهوم انتزاعی از امکان تبدیل بالفعل به یک موجود بالفعل آینده می باشد.
3 ماده. حقیقتی به نام ماده که در جریان صور و اَشکال مختلف در مجرای حرکت است، یکی از آن واحدهای بسیار عمومی است که در همه ی قلمرو علوم و فلسفه ها به کار برده می شود. اما اگر چند لحظه در این جا متوقف شویم و بگوییم: کجاست آن ماده که با مفهوم عمومی اش، محل یا موضوع یا طناب همه ی آن صور و اَشکال پذیرفته شده است؟ آیا وقتی که به هر یک از اشیاءِ عینی اشاره کنیم و بگوییم: این چیست؟ و در پاسخ می گوییم: حقیقتی است با صورت و شکل و مختصات مربوط به خود. آیا این پاسخ نمی گوید که ماده یک مفهوم کلیِ تجرید شده از پدیده ها و حقایق جهان عینی است؟ قطعاً چنین است. بنابراین، برای تعمیم و فراگیر ساختن ماده به همه ی اجزاءِ جهان هستی، مجبور خواهیم بود که به شماره ی اجزاءِ جهان هستی، تجرید انجام بدهیم! تا شامل همه ی آن ها بوده باشد.
4 وقتی می گوییم میان موضوع و محمول قوانین طبیعی مانند «علیت» رابطه ی ضروری وجود دارد، آیا این رابطه ی ضروری، یک پدیده ی ذهنی است که ما از حالت زنجیری حقایق و رویدادها بهره برداری می کنیم، یا این که این رابطه، خود دارای واقعیّتی است؟ اگر یک پدیده ی ذهنیِ محض است، لازمه ی چنین فرضی این است که جهان عینی، مرکب از امور عینی و ذهنی بوده باشد!! با این فرض باید گفت: اگر انسانی وجود نداشته باشد که رابطه ی ضرورت را میان قوانین تحقق ببخشد، نظم قانونی هستی مختل می شود!! و اگر بگوییم روابط ضروری در جهان عینی واقعیّت دارند، با این اِشکال روبه رو می شویم که چرا این رابطه در مجرای تحول و دگرگونی قرار نمی گیرد و چگونه قابل تصور است که در مجموعه هایی از اجزاءِ طبیعت که همه ی آن ها در حرکت و دگرگونی باشند، جز یک حقیقت به نام رابطه، با این که دارای تحقق عینی می باشند، ثابت نباشد؟!!
ما چه بخواهیم و چه نخواهیم، آن واحدهای کلی و عام که معلومات خود را با آن ها تنظیم نموده و می خواهیم آن ها را به یکدیگر پیوسته و در همه ی قلمروهای علمی و فلسفی و هنری مورد بهره برداری قرار بدهیم، از واقعیّت عینی برخوردار نیستند، با این که ما با اصرار تمام و به حکم ضرورت پیوستن معلومات خود به یکدیگر مجبوریم آن ها را صحیح تلقی کنیم. پس از مطالعه ی این چهار موضوع است که توجه دقیق و مکرر به عبارات امثال ماکس پلانک و حکمای شرق ضرورت پیدا می کند. به همین جهت، لازم است عباراتی از برتراند راسل که به جهت افراط گری درعلم پرستی، حساسیت شدیدی به پشت پرده ی نمودهای طبیعت پیدا کرده است، در این مبحث از نظر بگذرانیم و پیشنهاد می کنیم در این عبارت هم مانند عبارات ماکس پلانک، کاملاً دقت شود. برتراند راسل می گوید:
«ما فی المثل به کَر مادرزادی شباهت داریم که در میان یک عده¬ای موزیسین بزرگ شده و از روی روابطی که بین قطعات نُت موسیقی و نواختن آن ها وجود دارد، به قواعد مربوطه واقف شده و می تواند نت های موسیقی را بخواند و ارکستری را هدایت کند. حال، اگر این کر مادرزاد از طریق ایماء واشاره بتواند توضیحات دیگران را درک کند، کم کم متوجه می شود که نت های موسیقی و حرکات نوک انگشتان و سایر حرکات نوازندگان در کیفیت ذاتی خود نماینده ی چیزهای کاملاً متفاوت از ظواهری هستند که برای او مشهود می باشند، ولی ادراک ارزش موسیقی و چگونگی آهنگ های صوتی آن برای او غیر ممکن است. حال، دانش ما هم از طبیعت چیزی شبیه به این است. ما می توانیم نت های طبیعت را بخوانیم و به مشخصات ریاضی آن ها پی ببریم، اما استنباط ما از این که این نت ها نماینده ی چه چیزهایی هستند، بیش تر از حدود استنباط آن شخص که درباره ی این که نت های موسیقی معرف چیزی به غیر از ظواهر خود می باشند، نیست.»(28)
در صفحه ی بعدی (232) چنین ادامه می دهد: «معامله ی یک فیزیسین امروز با جهان طبیعت، مانند معامله ی یک تاجر گردن کلفتی است که هر ساعت هزاران تن کالا خرید و فروش می کند، بدون این که اصولاً اشیاءِ مورد معامله را دیده باشد. این بازرگان محترم چه احتیاجی به دیدن آن ها دارد؟ چیزی که او نیاز دارد، یک مشت ارقام است که نسبت ها و قیمت های کالاها را معین می کنند. او در محاسبات تجاری خود به دنبال سود است، با بد یا خوب و زشت یا زیبایی جنس کالا چه کاری دارد. فیزیسین هم از ماهیت ماده اطلاعی ندارد و در حدود حرفه ی خود، احتیاجی هم ندارد که در این باره چیزی بداند.»
با دقت لازم و کافی در امثال این عبارات، به خوبی روشن می شود که دسته ی پنجم چه کسانی هستند که به زیبایی ها نظاره می کنند و از نمودهای زیبا چه درکی دارند و چگونه زیبایی برای آنان «نمودی است نگارین و شفاف که بر روی کمال کشیده شده است و کمال عبارت است از قرار گرفتن یک موضوع در مجرای بایستگی ها و شایستگی های مربوط به آن موضوع.»
پی نوشت ها :
(1) این که یک احساس ظریف در نهاد بشری، زیبایی را مستقل از قطب درون ذاتی در می یابد، از دلایل متقنی برخوردار است که در مباحث آینده مطرح خواهد شد. این احساس در قالب های ادبی فراوان بروز می کند:
دریغا که بی ما بسی روزگار
بروید گل و بشکفد نوبهار
بسی تیر و دی ماه واردیبهشت
بیاید که ما خاک باشیم و خشت
(2)سیر حکمت در اروپا، محمد علی فروغی، ج1، ص20.
(3)قصة الفلسفة الیونانیة والواسطی و الحدیثة، احمد امین و زکی نجیب محمود، ج 1، صص161و 162.
(4)فلسفه هگل، ترجمه ی حمید عنایت، صص 619.
(5)همان مأخذ.
(6)ما از دو کلمه ی «هستی مطلق» در مصراع اول، شکوه و جلال هستی را منظور نموده ایم.
(7)برای ادامه ی حیات بشری چیزی ضروری تر و مطلوب تر از تنفس هوای سالم نیست. ولی می دانیم که تنفس از هوا یکی از زیبایی ها نیست، مگر به یک معنای خیلی دور از درک و دریافت های طبیعی و محسوس که توجه به آن کار رشد یافتگان ردیف های مقدم کاروان بشری است، مانند پیامبران و اولیاءالله و مغزهای تکامل یافته. مولوی می گوید:
این نفس جان های ما را هم چنان
اندک اندک دزدد از جبس جهان
تر تقی انفاسنا بالارتقا
متحفاً منا الی دارالبقا
می گوید: «خداوندا، این نفس ها که عامل ادامه ی حیات ما در پهنه ی هستی است، تحفه هایی است که از ما به سوی ابدیت صعود می کند»، و مسلم است که تعریف زیبایی که مفهومش را از همین کلمه ی زیبایی در ذهن خود درک می کنیم، نه شامل آن مطلوب ضروری است که عامل ادامه ی حیات طبیعی ماست ونه شامل آن معنای بسیار معقول والا که مولوی در ابیات مذکور مطرح نموده است.
(8)ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، محمد تقی جعفری، ج 17و 25.
(9)هلم = رها کردن.
(10)شخولیدن: سوت زدن و فریاد برآوردن
(11)هلاء= آگاه باشید.
(12)البته منظور امیرالمؤمنین به قرینه ی عقلی و دیگر مطالب وارده در این مسأله، این است که جاهل در آن جهل و نادانی های خود چنان فرو رفته باشد که آن ها را جزئی از روح خود تلقی کند.
(13)سوره ی عنکبوت، آیه ی 43.
(14)سوره ی اعراف، آیه ی 185.
(15)ویکتورهوگو.
(16)دنیایی که من می بینم، آلبرت اینشتین، ترجمه ی فریدون سالکی، ص 41.
(17)صحو = هشیاری.
(18)مقدمه برکتاب سیاست ارسطو، سانتهیلر، ص20.
(19)در قلمرو فلسفه در مسائل مربوط به کل و جزء این مسأله مطرح است که آیا اجزاء، استعداد پذیرنده ی کل است یا به وجود آورنده ی آن به عنوان علت فاعلی کل؟ هر یک از دو تقدیر را که فرض کنیم، در بررسی فعلی ما که مربوط به زیبایی است، تفاوتی نمی کند.
(20)اعتراض به این اصل در مجموعه ی کل های بی نهایت، مانند سلسله ی اعداد که از دو رشته فردهای بی نهایت و زوج های بی نهایت تشکیل می شود، و هیچ بی نهایتی نمی تواند کوچکتر یا بزرگتر از بی نهایت دیگر بوده باشد، صحیح نیست؛ زیرا تعبیر کل و مجموع در بی نهایت که تعین ندارد، ناشی از عدم دقت در معنای کل است که عبارت است از مجموعه ای تعین یافته از اجزاء. بی نهایت یک عمل ذهنی انشائی است که مفهوم بی پایانی، یا بی آغازی یا هر دو را در یک سلسله به وجود می آورد؛ در صورتی که ما جز مقادیری کم و بیش از متن سلسله را که مورد درک ما قررار می گیرد، در ذهن خود ترسیم نمی کنیم.
(21)باید در نظر داشته باشیم که مباحث متعددی در رابطه ی جزء و اجزاء با کل وجود دارد که در این مبحث مورد بررسی ما نیستند، مانند اقسام کل با نظریه ی بسته بودن نظام (سیستم) و یا باز بودن آن در کل و تغیر ذاتی تدریجی یا ناگهانی در ذات اجزاء یا کمیت و کیفیت های آن و غیر ذلک.
(22)در این مسأله یک موضوع مهم را نباید از نظر دور بداریم که حتی عمل تحلیل تجزیه های عینی یا عقلانی را نیز به آن حدّ غیرقابل تحلیل و تجزیه تلقی کنیم، بلکه اگر در عمل تجزیه به واحدی برسیم که یا هیچ وسیله ی عینی یا فعالیت عقلانی نتوانیم آن را تجزیه کنیم، باز موضوعِ برنهاده شده در برابر درک ما، نمی تواند جزئی به پایان رسیده از آن موضوع تلقی شود، زیرا اگر مقداری بیشتر دقت کنیم ، خواهیم دید عدم تجزیه ی یک واحد برنهاده شده، عملی است تجریدی ئ انشائی ذهن، مانند خود وحدت و نقطه ی حقیقی و غیر ذلک.
(23)کلیات زیباشناسی، بندتو کروچه، ترجمه ی فؤاد روحانی، ص 54.
(24)معنی زیبایی، اریک نیوتن، ترجمه ی پرویز مرزبان ، صص 80 82.
(25)کلئوپاترا یکی از فراعنه ی زیبای روم بود که موقع فراغت به سینه ی کنیزان خود سوزن فرو می کرد و از جست و خیز آنان لذت می برد! اما نرون زیبا، در سال 54 میلادی به امپراتوری رم رسید، و مردی دیوانه خو و سرکش بود. سه بار قصد کشتن مادر خود کرد و سرانجام به خون مادر دست آلود و به سال 64 میلادی، شهر روم را به هوس ابلهانه ای در آتش بسوزاند و در سال بعد، با جمعی از مطربان و رقاصان به یونان سفر کرد. سرانجام بر اثر شورش مردم و سنای روم در سال 65 میلادی ،مجبور به خودکشی شد. «سال تولد 37 میلادی، لغت نامه دهخدا، ماده ن، ص 440.»
(26)باید گفت این صورت یک مورد استثنایی از قانون تکرار نیست، بلکه با نظر به باز بودن جریان یک حقیقت زیبا و وضع روانیِ برقرار کننده ی ارتباط، غیر از ارتباط دو قطب متحرک درون ذاتی و برون ذاتی است.
(27)تصویر جهان در فیزیک جدید، ماکس پلانک، ص118.
(28)مفهوم نسبیت اینشتین و نتایج فلسفی آن، برتراند راسل، ترجمه ی مرتضی طلوعی، چاپ بوذرجمهری، 1333، ص231.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}